علی از نیک مردان خطه خورشید، این آخرها بدجوری تنها شده بود. رفقایش یکی پس از دیگری پرکشیدند. از همکلاسی های علی زمانی، شهید ظهرابی بود که در والفجر10به آسمان رفت. این دو شهید مثل یک روح در دو بدن هرجا و هر زمان با هم بودند.خیلی که از هم فاصله می گرفتند تو مرخصی ها که اونهم بلافاصله مرخصی را ناتمام گذاشته و فورا همدیگر را پیدا می کردند. آن دو،فرماندهان دسته های گردان حمزه سیدالشهدا به فرماندهی شهید حشمت الله امینی بودند. شهید زمانی همیشه رو لبهای قشنگش این جمله زیبا رو زمزمه می کرد:کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی یک صدای مردانه و نسبتا کلفت ولی مهربان با یک کلاه پیرمردی که روی سرش می گذاشت فقط این قیافه به خودش می آمد و بس. یک روز از روزهای گرم تابستون که هوا خیلی گرم و طاقت فرسا بود شهید زمانی در جزیره بوارین منطقه عملیاتی کربلای 5 شلمچه داشت از مقر گروهان نصر به طرف دسته امام علی(ع)بر می گشت بهش برخورد کردم و یک صحنه بسیار تعجب آور را از ایشان دیدم و آن هم این بود که با شهید رشیدی و شهید یزدان پناه داشتند بدن نیم تنه یک شهید غواص ایرانی را دفن می کردند و در حین دفن اون شهید سه تایی داشتند زیارت عاشورا می خوندند و شعر معروف:گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را تا به جمله ،گل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن کهنه به تن داشت. که دیدم صدای گریه و حِق حِق آنها به آسمان رفت.هر سه شهید با کمال تعجب دست از کار کشیدند و سه نفری به یک مکان خیره شده بودند وقتی نزدیک شدم دیدم از بدن مطهر آن شهید غواص گمنام یک بویی خوشبو به مشام می رسد با توجه به اینکه روزها و شب های زیادی این بدن مطهر روی زمین گرم و آبهای شلمچه مانده بود بعدا، از شهید زمانی پرسیدم راستی علی آقا موضوع چی بود،چند لحظه ای مکث کرد ولی پس از مدتی که با سماجت من روبه رو شد،گفت می دونی از چه زمانی این بدن بوی خوش می دهد؟گفتم نه،گفت پس از جمله: بابی انت و امی در زیارت عاشورای این شهید بوی خوش عطر گل یاس از خودش تراوش کرد،گفتم علی آقا مطلب رو خوب نگرفتم،می شه بیشتر توضیح بدی گفت میان این شهید و پدر و مادرش عشق و علاقه زیادی بوده گفتم خوب خوب، گفت دیگه خوب نداره،با وجود این همه عشق و علاقه وقتی به این جمله رسیدیم یعنی حسین جان پدر و مادرم توی دنیا بهترین های من بودند فدای تو و یاران و فرزندانت کردم و با این عطر خواسته به ما بفهمونه که احساسش نسبت به مولای خود چه در زمان حیات و چه در زمان شهادت چه بوده. آنوقت دیدم شهید زمانی اشکش مثل ابر بهاری شروع به باریدن کرد و دوباره با آن لحن و صدای قشنگش خوند وخوند:کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی بالاخره علی آقای زمانی تاب دوری رفقاش رو نیاورد و در عملیات مرصاد در شهر قهرمان و مقاوم اسلام آباد غرب به فیض عظمای شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد.
حجت الاسلام مصیب بیانوندی
بازدید دیروز: 37
کل بازدید :429657
آشنایی با فرزندان رهبری [88]
عاشق واقعی شهادت [716]
گل حجاب عطر عفاف [2095]
نامه ای به بابای شهیدم [1224]
دست نوشته یک شهید [708]
عصر غربت شهدا ........ [556]
خاطرات شلمچه [1682]
نام آور گمنام [556]
مادر شهیدی از ژاپن [677]
وادی السلام عشق [1342]
آخر و عاقبت ظلم و فساد .... [451]
شهیدی که مادر خود را شفا داد [833]
به یاد شهید احمد کاظمی [1005]
بوی چفیه رهبر [823]
[آرشیو(21)]
زندگینامه شهید خرازی
شهید مهدی باکری
شهید بابایی
سابقه تاریخی جنگ
سجده شکر
بزم عشق
آشیان
الهـی
درد دل
اسراء
شفای روح
شهید بی سر
دل نوشته
نجوا با پدر
بهترین دوست من
آرشیو
آرشیو 2